جدول جو
جدول جو

معنی باریک نظر - جستجوی لغت در جدول جو

باریک نظر
ضيّق الأفق
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به عربی
باریک نظر
Narrowminded
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
باریک نظر
d'esprit étroit
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
باریک نظر
ความคิดแคบ
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به تایلندی
باریک نظر
engstirnig
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به آلمانی
باریک نظر
вузькомислений
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
باریک نظر
wąskoumysłowy
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به لهستانی
باریک نظر
心胸狭窄的
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به چینی
باریک نظر
de mente estreita
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
باریک نظر
di mentalità ristretta
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
باریک نظر
de mente estrecha
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
باریک نظر
bekrompen
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به هلندی
باریک نظر
berpikiran sempit
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
باریک نظر
تنگ نظر
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به اردو
باریک نظر
সংকীর্ণমনা
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به بنگالی
باریک نظر
mtazamo finyu
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
باریک نظر
dar görüşlü
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
باریک نظر
좁은 사고의
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به کره ای
باریک نظر
узколобый
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به روسی
باریک نظر
צַר-רָאוֹת
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به عبری
باریک نظر
संकुचित मानसिकता
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به هندی
باریک نظر
狭量な
تصویری از باریک نظر
تصویر باریک نظر
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ)
آنکه سر باریک و خرد دارد.
لغت نامه دهخدا
باریک نای، سر یا نوک چیزی، قسمت باریک هر چیز، باریک نای چیزی، قسمت باریک آن، الاسله، باریک نای ساعد یا ارش، (از مهذب الاسماء)، باریک نای پا، نازند، باریکنای دست، قصبه
لغت نامه دهخدا
پارچه یا فرشی که تارهای ظریف دارد، فش، فشوش، گلیم درشت باریک تار، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
آنکه اندیشۀ لطیف دارد. آنکه فکری دقیق دارد
لغت نامه دهخدا
آنکه در کار خود دقت دارد. ماهر. چربدست. استاد. کسی که کارهای ظریف و دقیق کند. صنع درزی یا باریک کار. صنعالیدین (ص یا ص ی د یا صنیعالیدین، مرد چربدست باریک کار ماهر در پیشۀ خود. صناع الیدین، ماهر باریک کار چربدست، در پیشه و کار خود. صنیعالیدین، چربدست و ماهر در پیشۀ خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
آنکه میانی لاغر دارد. باریک میان متناسب اندام. نازک میان.
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ نَنْ دَ / دِ)
سخت گیر. کسی که در کارها بسیار خرده گیرد: مرد (بوالحسن عراقی) دبیر سخت بدخو بود و باریک گیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549). و چنان گفتند که زنان او را دارو دادند که زن مطربۀ مرغزی را بزنی کرده و مردی سخت بدخو بود و باریک گیر. (ایضاً ص 549) ، بمعنی تمییز کردن و تفرقه نمودن میان دو چیز باشد. (برهان) (جهانگیری). تمییز و تفرقه. (غیاث) (جهانگیری) (دمزن). بمعنی تفرقه کردن میان دو چیز. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تمییز و تفرقه در نسخۀ دیگر دیده نشده. (انجمن آرا). فرق کردن. (سروری). و در جهانگیری به معنی تمیز و تفرقه گفته چنانکه گذشت در نسخۀ دیگر دیده نشده. (رشیدی). فرق و تمیز. (شعوری ج 1 ورق 165). فرق کردن باشد چنانکه کمال الدین اسماعیل گفته است:
کسی که دست چپ از دست راست داند باز
به اختیار ز مقصود خود نماند باز.
(از انجمن آرا) (آنندراج) (معیار جمالی).
، بمعنی بازماندن وواماندن. بمعنی نارسیده هم هست. (برهان) (آنندراج) (دمزن). واماندن و نارسیدن. (سروری) (شعوری ج 1 ورق 165).
لغت نامه دهخدا
یک نوع نانی است که با آرد برنج و دراز وبشکل تقریباً بیضی درست می کنند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رجوع به باریک نا شود
لغت نامه دهخدا